گره زدم به سبزه تا که کار بسته وا شود
دلِ به غم نشسته ام بلطفِ عشق پا شود
کبوترِ امیدِ من اسیرِ بازِ بخت بود
به عشق کردم آرزو –کبوترم- رهاشود
لبم اگرچه سال هاست محل سوزِ آهِ دل
به لطف نام تو پُر از تَرَنُمِ دعا شود
بهار می رسد ولی بدونِ توست سوت و کور
خداکند توباشی و بهار بانوا شود
هرآنچه بشکند شود کم ارزشش بنزدِ خلق
بجز دلی که بشکند به عشق و پر بها شود
بساز خانه در دلی که قدر داند عشق را
بنایِ عشق محکم از صداقت و وفا شود
سلام می کنم ترا،سلام می کنم به عشق
دل من و تو کاش با محبت آشنا شود
((م.زکی زاده قریه علی 18/1/93))
کلمات کلیدی: